کلبه تنهایی من

کلبه تنهایی من

کلبه تنهایی من

کلبه تنهایی من

گفتم

گفتم : لعنت بر شیطان! لبخند زد ! پرسیدم : چرا می خندی؟ پاسخ داد : از حماقت تو خنده ام می گیرد ! پرسیدم : مگر چه کرده ام؟ گفت : مرا لعنت می کنی در حالی که هیچبدی در حق تو نکرده ام !!! با تعجب پرسیدم : پس چرا زمین می خورم؟! پاسخ داد : نفس تو مانند اسبی است که آن را رام نکرده ای. نفس تو هنوز وحشی است؛ تو را زمین می زند... پرسیدم : پس تو چه کاره ای؟ پاسخ داد : هر وقت سواری آموختی، برای رم دادن اسب تو خواهم آمد؛ فعلاً برو سواری بیاموز. در ضمن اینقدر مرا لعنت نکن!!! گفتم : پس حداقل به من بگو چگونه اسبنفسم را رام کنم؟!در حالیکه دور می شد گفت : من پیامبر نیستم جوان. ........!!!
نظرات 1 + ارسال نظر
دریا سه‌شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 03:57 http://azjensebaran.blogsky.com / quietseashore.blogsky.com

مرسی از حضور پر مهرتون...

مرسی ممنون لطف دارین،همینطور شما ممنونم که سرمیزنید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد