روزی مردی از خدا دو چیز در خواست کرد
یک گل و یک پروانه
اما چیزی که خدا در عوض به او بخشید
یک کاکتوس بود و یک کرم
مرد ناراحت شد او نمی توانست درک کند که چرا درخواستش به درستی اجابتنشده با خود اندیشید
خب خدا بندگان زیادی دارد که باید به همه آنها توجه کند و مراقب شان باشد
و تصمیم گرفت دیگر در اینباره سوالی نپرسد
بعد از مدتی مرد تصمیم گرفت به سراغ همان چیزهایی برود که از خدا خواسته بود
وحالا به کلی فراموش شان کرده بود
در کمال ناباوری مشاهده کرد که از آن کاکتوس زشت و پر از خار گلی بسیار زیبا روییده
و آن کرم زشت به پروانهای زیبا تبدیل شده است
خدا همیشه کارها را بهبهترین نحو انجام می دهد
راه خدا همواره بهترینراه است اگر چه به نظر ما غلط بیاید
اگر از خدا چیزی خواستیدو چیز دیگری دریافت کردیدبه او اعتماد کنید
مطمئن باشید آنچه را کهنیاز دارید همواره در مناسب ترین زمان به شما می بخشد
آنچه میخواهید آن چیزی نیست که نیاز دارید
خدا هیچ گاه به درخواستهای ما بی توجهی نمیکند
پس بدون هیچ شک و تردید یا گله و شکایتی به او روی آورید
خارهای امروز
گل های فردایند
خداوند بهترین چیزها رابه کسانی می بخشد که انتخاب ها را به او واگذار می کنند.
من این داستان رو خیلی دوست دارم
کلی درس میشه ازش یاد گرفت
ممنون
سلام،آره درسته
از خوندن این متن حس فوق العاده ای بهم دست داد....یک دنیا تشکر از این پست زیباتون...
بسیار زیبا بود و پر معنا و پر مفهوم....
واقعأ همنطوره،خواهش میکنم
بیا آپم...
سلام،حتمأ