کلبه تنهایی من

کلبه تنهایی من

کلبه تنهایی من

کلبه تنهایی من

یک إتفاق بد برای دوستم

میخوام یه یک حادثه بدی که برای دوستم افتاده بگم،اولا این دوست من خیلی وقته میشناسمش و آقای خوب و با شخصیت که و لیسانس ادبیات داره و کافی نت داره،جریان از ماه رمضان شروع میشه که بعد از عیدفطر معده درد گرفت و دیگر به کافی نت نمیرفت،چندروز پیش دیدم أومده و بعد دوباره نیومد سرکارش.امروز مغرب شنیدم که رفته تو خیابون با وزنه چندتا از شیشه مغازه هارو شکسته بعد پرسیدن ازش چرا این کار رو کردی میگه از اینا خوش نمیاد!!! نمیدونم چه مشکلی داره وقتی شنیدم خیلی ناراحت شدم اخه این یکباره چش شده نمیدونم.... ناراحتم از اینکه این اتفاق براش افتاده خدا شفاش بده إلهی آمین

دل نوشت

آه خسته ام از زندگی که در هرکاری که میرم آخرش موفق نمیشم نمیدونم کجای کارم غلط بود نمیدونم متاسفم حالا تنها یک آرزو موند اگه موفق بشم شاید بهتر بشم دیگه دارم از اینکه پست هامو میزارم خجالت میکشم ازتون ولی مینویسم مینویسم براتون که شاید ازتون خجالت بکشم و سعی میکنم از فرصتها استفاده کنم و در شادی هامو براتون بنویسم نمیدونم شاید یک روز نوشتم از شادی هام. خسته ام از تکراری بودنم اگه اینجوری ادامه بدم به هیچ جایی نمیرسم. راستی نظرتون برای ثبت نام زبانکده چیه خوبه؟إحتمال داره مهرماه ثبت نام کنم.

داستانی کوتاه ولی زیبا و آموزنده

از بیل گیتس پرسیدند: از تو ثروتمند تر هم هست؟
گفت: بله فقط یک نفر.
پرسیدند: چه کسی؟
بیل گیتس ادامه داد: سالها پیش زمانی که از اداره اخراج شدم و به تازگی اندیشه‌های خود و در حقیقت به طراحی مایکروسافت می اندیشیدم، روزی در فرودگاهی در نیویورک بودم که قبل از پرواز چشمم به نشریه ها و روزنامه ها افتاد. از تیتر یک روزنامه خیلی خوشم اومد، دست کردم توی جیبم که روزنامه رو بخرم دیدم که پول خرد ندارم. خواستم منصرف بشم که دیدم یک پسر بچه سیاه پوست روزنامه فروش وقتی این نگاه پر توجه مرا دید گفت این روزنامه مال خودت؛ بخشیدمش؛ بردار برای خودت.
گفتم: آخه من پول خرد ندارم!
گفت: برای خودت! بخشیدمش!
سه ماه بعد بر حسب تصادف باز توی همان فرودگاه و همان سالن پرواز داشتم. دوباره چشمم به یک مجله خورد دست کردم تو جیبم باز دیدم پول خورد ندارم باز همان بچه بهم گفت این مجله رو بردار برای خودت.
گفتم: پسرجون چند وقت پیش من اومدم یه روزنامه بهم بخشیدی تو هر کسی میاد اینجا دچار این مسئله میشه، بهش می‌بخشی؟!
 

 

یک دقیقه خنده=40نفس عمیق

یک دقیقه خنده = 40 نفس عمیق خنده پدیده ای زیبا و دل چسب است که در اغلب موارد برای ابراز شادمانی و لذت به کار می رود . خنده برای تخلیه ی هیجانات انجام می گیرد . پس از مدتی خندیدن آرامش زیادی به فرد دست می دهد . خنده به دلیل تاثیر مثبت بر سیستم تنفس ؛ گوارش ؛ گردش خون ، قلب و سیستم عصبی ،نقش قابل توجهی در پیشگیری و درمان برخی بیماری ها دارد . وقتی شخصی می خندد ، وجودش را احساساتی مثل آسودگی، گرما ، رهایی و سرحالی در بر می گیرد . خنده یکی از مهمترین ورزش هاست . یک دقیقه خندیدن برابر 40 مرتبه نفس عمیق کشیدن است . اضطراب از موانع مهم یادگیری است . خندیدن در ابتدای مطالعه باعث ایجاد آرامش فکری شدهو یادگیری را آسان می کند . پس همیشه قبل از درس خواندن 30 ثانیهبخند . شاد باشید .

إلو کسی اینجا نیست

مگه اونجا خونه ی خدا نیست؟ پس چرا کسی جواب نمیده؟ یهو یه صدای مهربون! ..مثل اینکه صدای یه فرشتس .بله با کی کار داری کوچولو؟ خدا هست؟ باهاش قرار داشتم.. قول داده امشب جوابمو بده. بگو من میشنوم .کودک متعجب پرسید: مگه تو خدایی ؟من با خدا کار دارم ... هر چی میخوای به من بگو قول میدم به خدا بگم . صدای بغض آلودش آهسته گفت یعنی خدام منو دوست نداره؟؟؟؟ فرشته ساکت بود .بعد از مکثی نه چندان طولانی:نه خدا خیلی دوستت داره.مگه کسی میتونه تو رو دوست نداشته باشه؟ بلور اشکی که در چشمانش حلقه زده بودبا فشار بغض شکست وبر روی گونه اش غلطید وباهمان بغض گفت :اصلا اگه نگیخدا باهام حرف بزنه گریه میکنما... بعد از چند لحظه هیاهوی سکوت ؛ بگو زیبا بگو .هر آنچه را که بر دل کوچکت سنگینی میکند بگو..دیگر بغض امانش را بریده بود بلند بلند گریه کرد وگفت:خدا جون خدای مهربون،خدای قشنگم میخواستم بهت بگم تو رو خدا نذار بزرگ شم تو رو خدا...چرا ؟این مخالف تقدیره .چرا دوست نداری بزرگ بشی؟آخه خدا من خیلی تو رو دوست دارم قد مامانم ،ده تا دوستت دارم .اگه بزرگ شم نکنه مثلبقیه فراموشت کنم؟ نکنه یادم بره که یه روزی بهت زنگ زدم ؟نکنه یادم بره هر شب باهات قرار داشتم؟مثل بقیه که بزرگ شدن و حرف منو نمی فهمن. مثل بقیه که بزرگن و فکر میکنن من الکی میگم با تو دوستم .مگه ما باهمدوست نیستیم؟پس چرا کسی حرفمو باور نمیکنه ؟خدا چرا بزرگا حرفاشون سخت سخته؟مگه اینطوری نمی شه باهات حرف زد... خدا پس از تمام شدن گریه های کودک:آدم ،محبوب ترین مخلوق من.. چه زود خاطراتش رو به ازای بزرگ شدن فراموش میکنه...کاش همه مثل تو به جای خواسته های عجیب من رو از خودم طلب میکردند تا تمام دنیا در دستشان جا میگرفت. کاش همه مثل تو مرا برای خودم ونه برای خودخواهی شان میخواستند .دنیا برای تو کوچک است ... بیا تا برای همیشه کوچک بمانی وهرگز بزرگ نشوی... کودک کنار گوشی تلفن،درحالی که لبخندبرلب داشت در آغوش خدا به خواب فرو رفت

تقدیم به همه مادران عزیز

مادر بگیرم دستهای مهربانت گردم فدای روی ماه و نازنینت من عاشقانه می گذارم سر به کویت تا که بگیرم نور ز روی مه جبینت مادر چه زیباست اون نگاه مهربونت بوسه زنم بر دستهایت عاشقانه هرشب دعا گوی توهستم تا نبینم من اشک ها و دردهایت را به خانه مادر برایم بهترین همدم تو هستی باشد الهی سایه ایت روی سرمااز کودکی درخاطرم مانده که مادر تو می کشیدی شانه بر موی سرما مادر پناه بی پناهی ها تو باشی تومرهم غم ها و دردهایی مادر بر قلب خود نامت را جاودانه نوشتم تا بی نهایت تو به یادهایی مادر

حالا که أومدی بفرست

الله هم صلی علی محمد و آلی محمد

حالا که أومدی بفرست

الله هم صلی علی محمد و آلی محمد

ناراحتم

امشب خیلی ناراحتم نمیدونم کاری رو که کردم صحیح هست یا نه !!ای خدا بخیربگذرون ظهرکه أومدم خونه خیلی ناراحت بودم نمیتونستم حرف بزنم فقط دراز که کشیدم بخواب رفتم.نگرانم نگرانی دارم و شاید کارم سبب بشه آینده خوبی نداشته باشم نمیدونم،نمیدونم چه بگم اصلأ حالم خوش نیست یه حس بدی دارم الله هم صلی علئ محمد و آلی محمد،خدایا این گرفتاریها و ناراحتی رو بگیر ازم،به این فکر کردم که دیگه ارزش زندگی کردن ندارم زندگی بی تجربه چه ارزشی داره خسته ام از ناراحتی.الهی خود مارو عاقبت بخیرکن الهی آمین.

شرمنده ام

سلام این روزا یه مشکلی دارم و حوصله هیچ چیزی رو ندارم ببخشید که سرنمیزنم وپ شما دوستان

دل نوشته جمعه

غروب جمعه و سکوت همه جا سکوت حتی تو دلم من هم ساکته، خسته ام و نگرانم از آینده، الان بی کار بودم گفتم بیام سری بزنم البته دست خودم دیگه نیست چون دوستان خوبی دارم که میان دیدن میکنن جا داره ازشون تشکر کنم ازاینکه وقتشون رو تو این وبلاگ صرف میکنن،البته اگه چیزی کم داشته باشه شرمنده من اینجا بیشتر مطالب شخصی خودمو میذارم،أمیدوارم که همیشه باهم باشیم و دوست های با وفا-به کسی از دوستان نگفتم که این وبلاگ رو دارم اخه شخصی هست و گاهی حرفی های که اینجا مینویسم دوست ندارم دوستام بدونن،البته اینجا همه دوستام باشخصیت هستن الهی ازت میخوام به این اذان مغرب همشون موفق باشن

قالب وبلاگ و خواهش

سلام خوبین دوستان این قالب قشنگه یا قبلی ؟؟؟؟؟؟؟ اگه از این خوشتون نمیاد بگین عوضش کنم.راستی دعا کنید که دعام مستجاب بشه/یه کاری انجام دادم که سه قسمته و دو قسمتش رو با موفقیت انجام دادم ولی این سخته هنوز جوابش نیومد  ترو بخدا دعام کنید. جبران میکنم فقط دعاکنید ترو خدا قربونتون برم جبران میکنم خداحافظ

قصه ی شهر سکوت

روزی دل من که تهی بود و غریب
 
از شهر سکوت به دیار تو رسید
 
در شهر صدا که پر از زمزمه بود

تنها دل من قصه ی مهر تو شنید

چشم تو مرا به شب خاطره برد

در سینه دلم از تو و یاد تو تپید

در سینه ی سردم ، این شهر سکوت

دیوار سکوت به صدای تو شکست
 
شد شهر هیاهو ، این سینه ی من

فریاد دلم به لبانم بنشست
 
خورشید منی ،‌ منم آن بوته ی دشت

من زنده ام از نور تو ای چشمه ی نور

دریای منی ، منم آن قایق خرد

با خود تو مرا می بری تا ساحل دور

کنون تو مرا همه شوری و صدا
 
کنون تو مرا همه نوری و امید
 
در باغ دلم بنشین بار دگر
 
ای پیکر تو ، چو گل یاس سپید



خداحافظ

خداحافظ گل لادن .تموم عاشقا باختن ببین هم گریه هام از عشق .چه زندونی برام ساختن خداحافظ گل پونه .گل تنهای بی خونه لالایی ها دیگه خوابی به چشمونم نمی شونه یکی با چشمای نازش دل کوچیکمو لرزوند یکی با دست ناپاکش گلای باغچمو سوزوند تو این شب های تو در تو . خداحافظ گل شب بو هنوز آوار تنهایی داره می باره از هر سو خداحافظ گل مریم .گل مظلوم پر دردم نشد با این تن زخمی به آغوش تو برگردم نشد تا بغض چشماتو به خواب قصه بسپارم از این فصل سکوت و شب غم بارونو بردارم نمی دونی چه دلتنگم از این خواب زمستونی تو که بیدار بیداری بگو از شب چی میدونی تو این رویای سر دم گم .خداحافظ گل گندم تو هم بازیچه ای بودی . تو دست سرد این مردم خداحافظ گل پونه . که بارونی نمی تونی طلسم بغضو برداره .از این پاییز دیوونه خداحافظ... خداحافظ همین حالا، همین حالا که من تنهام خداحافظ به شرطی که بفهمی تر شده چشمام خداحافظ کمی غمگین، به یاد اون همه تردید به یاد آسمونی که منو از چشم تو میدید اگه گفتم خداحافظ نه اینکه رفتنت سادهاس نه اینکه میشه باور کرد دوباره آخر جاده اس خداحافظ واسه اینکه نبندی دل به رؤیا ها بدونی بی تو و با تو، همینه رسم این دنیا خداحافظ همین حالا

دل نوشته

دلم گرفته از این روزگار نمیدونم جوانان باید چقد سختی بکشن،هیچکس به ما جوانان کمک نمیکند من میخوام کارهای انجام بدم که زیاد جالب نیستن ولی خوب راهی نیست پدرم دیگه ۴۵سالشه دوست و زحمت های زیادی کشیده،دوستم دارم براش نوکری کنم هرچند برای آینده من زیاد خوب نیست.من یه کاری انجام دادم و نتیجه اش رو هنوز نگرفتم با خود قرار گذاشتم که إگه خواستم برآورد نشد از آن کار دست بکشم و به زندگیم بچسبم ولی بازم دلم نمیخواد برای همیشه رهاش کنم.دوستان من ترو بخدا دعایم کنید که موفق بشم اگه نشم شاید بدبختیمو إمضأ کردم،میدونین من این وبلاگ رو ساخته ام و به دوستام نگفتم چون همه زندگیم درون وبلاگ نهفته است،دوست ندارم بدونن چند دوستی دارم اینجا که هم بهشون سرمیزنم و هم بهم سرمیزنن من از ته دل آرزوی موفقیت دارم براتو خیلی حرف دارم واسه گفتن ولی خوب شاید اذیت شدین یا پرحرفی کردم معذرت میخوام دوستای خوبم

دلم میگیره وقتی میخوانمش

باز هم آمدی تو بر سر راهم ...............آی عشق می کنی دوباره گمراهم در راه من جوانی را به سر کردم............... تنها از دیار خود سفر کردم دیریست قلب من از عاشقی سیر است................ خسته از صدای زنجیر است دریا اولین عشق مرا بردی ................ دنیا دم به دم مرا تو آزردی دریا سرنوشتم را به یاد آور................ دنیا سرگذشتم را مکن باور من غریبی قصه پردازم................ چون غریقی غرق در رازم گم شدم در غربت دریا ................ بی نشانو بی هم آوازم میروم شبها به ساحل ها................ تابیابم خلوت دل را روی موج خسته ی دریا................ مینویسم اوج غم ها را من خیلی بهش حساسم نمیدونم دلیلش چی هست وقتی میگه دریا تو اولین عشق مرا بردی چقدر دلم میگرد

مواظب رفتارمون باشیم

مواظب رفتارمان باشیم کسانی هستند که ناخودآگاه از خودمان می رنجانیم.مثل ساعت هایی که صبح دلسوزانه زنگ می زنند و در میان خواب وبیداری بر سرشان می کوبیم.بعد می فهمیم که خیلی دیر شده.

شوق دیدار

تمام ترانه هایم ترنم یاد توست وتمام نفس هایم خلاصه در نفس های توست..... ای زلال تر از باران.... اگر امروز را با من بمانی من تمام روزها و لحظه هایم را با تو خواهم ماند.... اما افسوس که تو بی بهانه و بی خدا حافظی رفتی و من هنوز در خاطرات با تو بودن دست وپا می زنم.. هر لحظه که داغی گونه هایت با اشکهایت پیوند میخورد به یادت بیاور... اینجا اشکهایی هستند که از دوری تو بی قرارند وهر شب به امید دیدارت می بارند.... کاش با تمام ستارگان دوست بودم تا با مشعل روشنی بخششان.. در شبهای ابری آُسمان به دنبال تو می گشتم.... کاش می توانستم بر روی ابرهای پاره پاره بدوم تا به تو برسم.... ای کاش گرمای نگاهم می توانست قلب یخ زده ات را آب کند....... ای کاش هنوز هم هم چون کودکی ام آسمان دوستی ها صاف وآبی و معصومانه بود.......... کاش می توانستم برای یک بار حتی یک بار هم شده با تو دیدار کنم... ای مهربان...... لحظه هایم بی تو تاریکتر از شبهای بی مهتاب وستاره است...... پس تبسمی از تو مرا کافیست که از هیچ به همه چیز برسم......